آسمون دلدادگی | ||
|
امروز دلم بدجور حال و هوای رفتن داره....
بهم قول دادی که باهم بریم...خدا کنه یادت نرفته باشه...
یه کاغذ دستمه آدرس یه کلبه اس تو جنگل..
نگاهی به ساعتم می کنم خب خوبه تا قبل غروب خورشید وقت دارم
می رسم به همون جایی که تو نقشه مشخصه..
یه جاده..
قدم هامو تند تر می کنم.. آها پیداش کردم یه راه فرعی..
خوشحال می شم تندترمیرم
می رسم به کلبه..
وای خیلی قشنگه..
یه میز کوچیک چوبی با دو تا صندلی
چه کرده.......
دوره کلبه رو قدم می زنم اما خبری ازت نیست..
آروم می شینم رو صندلی های سنگی..
صدای آهنگ می یاد...
صدای زمزمه ی یه نفر پشتم می یاد..
"شاید نمی دونه عاشقم کرده.. ای کاش یه بار دیگه برگرده..."
از جام بلند می شم بر می گردم سمت صدا...
دستای گرمت رو چشمامه...
یه آغوشه گرم.. یه بوسه ی طولانی بدونه هیچ وقفه ای...
ببین نزدیکت می شم بوی دریا میاد...
دور که می شم صدای بارون،
بگو تکلیفم با چشمام چیه ؟
لنگر بندازم و عاشقی کنم...
یا چتر بردارم و دلبری کنم ؟
یاحق
نظرات شما عزیزان: بیقرار
ساعت21:32---12 بهمن 1392
کلبه ای دنج ساخته ام در میان قلبت..با دو نیمکت چوبی از دلتنگی در کنار شومینه یادت که هیزم عشقت در آن شعله ور است و من چشم به مسیر آمدنت به انتظار نشسته ام میدانم خواهی آمد و در این کلبه چوبی را خواهی گشود پس امیدوار و سر شار از عشق بی انتهایت چشم به راه خواهم بود.
پاسخ:به دوست داشتَنت مشغولم … مثه سربازی که سالهاست ؛ در مقرّی متروکه ، بی خبر از اتمام جنگ ، نگهبانی می ده. . .یاحق |
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |